ردپای آبی

او اشک می ریخت

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۰۱ ب.ظ

جدیدا احساس سنگینی دارم. آخرین باری که همچین حسی داشتم یک تغییر بزرگ کردم. خب الحمدالله.

مقایسه می کنم. نوشته هام رو، ری اکشن هام رو، مدل فکر کردنم رو، مدل نتیجه گرفتنم رو. اذیتم می کنه.

فکر کردم چرا اینطوره. شاید به این دلیله مه یتیم کوچولوی من داره جستجوگر می شه. شاید چون در آستانه ی جستجویی بزرگ هستم و حجم ندانسته هام من رو به اندک دانسته هامم مشکوک می کنه.

ولی دانستن چیه مگه؟

اصلا دانش یا دانایی؟ دنبال کدوم هستی؟

نمی دونم. بسیار چیزها هست که می دونم. سال هاست که در جستجو هستم. سال ها در خلوت خودم، یا دیگران به جستوجو رفتم. از خیلی چیزا هم سردرآوردم ولی می دونی... تلاشت رو کوچیک نمی دونم اما حقیقت بزرگ تری هست که منو به سطح عمیق تری از زندگی میبره. من تشنه ی اونم.

نمی دونم چی هستی، که هستی، اما من بالاخره آرام آرام، ذره ذره همنشین و دوستت خواهم شد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی